آفتاب پرست

ساخت وبلاگ
آن وقت که فرصت دل کندن داشت... اگر از این شهر می رفت چه میشد؟ (سناریو ۱) صبح که ساعت زنگ میزد درست نمی دانست بین زمین و هوا کجا افتاده بود... چشم هایش را به زحمت می گشود از دیشب هزار بار تصمیم گرفته بود که ادامه ندهد ولی بیدار شده بود به زحمت برمیخیزد موهایش را میبندد و در آینه نگاهی به صورتش میکند... از آخرین لبخند واقعی اش نمی دانست چقدر می گذشت؟ به کلاس های صبح زیر لب لعنت می فرستد... میزند بیرون... در کافه ی سقف بلند سر کوچه، قهوه اش را که می گیرد ،در ذهنش بین پیچ های جاده کمی خارج از تهران، دنبال یک خاطره می گشت که لبخند به لبش بیاورد... اما انگار همه چیز در حافظه اش رنگ باخته بود... از ک آفتاب پرست...
ما را در سایت آفتاب پرست دنبال می کنید

برچسب : برداشت, نویسنده : baftab-parastttf بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 6:36